تمهیدات |
رموز غیب که یزدان به جبرئیل گفت من از گدای در پیر می فروش شنیدم [ جمعه 90/5/28 ] [ 3:5 عصر ] [ میثم ]
گر زنده ام به خاطر مهر و وفای توست عمری اگر به سر بگذارم برای توست باشد عزیز هر چه تو داری به چشم من تاج سر من است اگر خاک پای توست [ یکشنبه 90/3/22 ] [ 3:24 عصر ] [ میثم ]
ای دل اگر از آن چاه زنخدان بدر آیی هر جا که روی زود پشیمان بدر آیی هش دار که گر وسوسهی نفس کنی گوش آدم صفت از روضه رضوان به در آیی شاید که به آبی فلکت دست نگیرد گر تشنه لب از چشمه حیوان به در آیی جان می دهم از حسرت دیدار تو چون صبح باشد که چو خورشید درخشان بدر آیی چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت کز غنچه چو گل خرم و خندان بدر آیی در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد وقت است که همچون مه تابان به در آیی بر رهگذرت بسته ام از دیده دو صد جوی تا بو که تو چون سرو خرامان بدر آیی حافظ مکن اندیشه که آن یوسف مه روی باز آید و از کلبه احزان بدر آیی [ جمعه 86/9/16 ] [ 7:21 عصر ] [ میثم ]
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس چرا بایدت دیگری محتسب و مـن یـتـق الله یجعـل له و یرزقه من حیث لا یحتسب
[ شنبه 86/9/10 ] [ 10:27 عصر ] [ میثم ]
|